شیرین
شیرین

شیرین

در حکایت حسودان

 در حکایت حسودان و منکران - گنجور نظامی گنجوی 

 

خلاصه ای از شعر نظامی:

 

افکندن صید کار شیر است

روبه ز شکار شیر سیر است 

 

دریای محیط را که پاکست

از چرک دهان سگ چه باکست 

 

هرچند ز چشم زرد گوشان

سرخست رخم ز خون جوشان 

 

چون بحر کنم کناره‌شوئی

اما نه ز روی تلخ‌روئی 

 

چون آینه گر نه آهنینم

با سنگ دلان چرا نشینم 

 

دزد در من به جای مزدست

بد گویدم ارچه بانگ دزدست

 

دزدان چو به کوی دزد جویند

در کوی دوند و دزد گویند 

 

 

بیند هنر و هنر نداند

بد می‌کند اینقدر نداند

 

 

دریای در است و کان گنجم

از نقب زنان چگونه رنجم 

 

 

هم فارغم از کشیدن رنج

هم ایمنم از بریدن گنج

 

 

اینست که گنج نیست بی‌مار

هرجا که رطب بود خار

 

هر ناموری که او جهانداشت

بدنام کنی ز همرهان داشت

 

 

زآنجا که نه من حریف خویم

در حق سگی بدی نگویم

 

دانم که غضب نهفته بهتر

وین گفته که شد نگفته بهتر

 

لیکن به حساب کاردانی

بی‌غیرتی است بی‌زبانی

 

آن کس که ز شهر آشنائیست

داند که متاع ما کجائیست  

 

آزار کشی کن و میازار

کازرده تو به که خلق بازار

 

 http://ganjoor.net/nezami/5ganj/leyli-majnoon/sh8/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد